شبکه اجتماعی ارز دیجیتال "کافه کریپتو"
یادداشت

باهم به عصر کمدی سلام کنیم

باهم به عصر کمدی سلام کنیم
نوشته شده توسط مدیریت

باهم به عصر کمدی سلام کنیم!

پیکاسو در ابتدای کار نقاشی دوره‌ای موسوم به آبی را پشت سر گذاشت. در این دوره او موضوعی سرد و غم‌انگیز را برای تصویر کردن برگزید: فقر و گرسنگی.

باهم به عصر کمدی سلام کنیم!

اما دیری نپایید که او به شگفتی طنز و اصالت کمدی پی برد. طبیعتاً غم بدیهی و خندیدن اکتسابی است. دست انداختن و شوخی کردن را باید آموخت. دوران کلاسیک دورانی جدی و بدون لبخند است. این را می‌توان از تحلیل مجسمه‌های آن آموخت. میلان کوندرا در «رمان جاودانگی» به این موضوع توجه کرده و یکی از ویژگی‌های جهان مدرن را حرکت از جدیت و تراژدی به سمت خندیدن و کمدی می‌داند:

«نقاشان و پیکرتراشان مشهور از عهد کلاسیک تا رافائل و شاید حتی تا انگر از به تصویر کشیدن خنده و حتی لبخند ابا کرده‌اند. البته چهرۀ تمام مجسمه‌های اتروریایی آراسته به لبخندند، ولی این لبخند پاسخی به وضعی خاص و لحظه‌ای نیست، بلکه حالت همیشگی چهره است که شادی ابدی را بیان می‌کند. برای پیکرتراشان کلاسیک و نیز نقاشان دوره‌های بعد، یک صورت زیبا فقط در بی‌جنبشی قابل تجسم بود.

فقط وقتی نقاش خواست بدی را نشان بدهد صورت‌ها از بی‌جنبشی درآمدند و دهان‌ها گشوده شدند. و یا وقتی که خواستند بدی درد را نشان بدهند، مثل: صورت زن‌هایی که بر بدن مسیح خم شده‌اند؛ دهان گشودۀ مادر در کشتار بی‌گناهان اثر پوسن.

و یا بدی گناه: آدم و حوا اثر هلوبین. حوا صورتی شیرین دارد با دهانی نیمه باز و دندان‌هایی که به تازگی سیب را گاز زده است. در کنار او آدم قرار دارد، مردی که هنوز گناه نکرده است: زیباست، چهره‌اش آرام و دهانش بسته است.

در تمثیلات گناه اثر کورجو همه لبخند می‌زنند! نقاش برای بیان گناه باید آرامش معصومانۀ صورت را برهم بزند، دهان را گشاده بکشد و اعضای صورت را با لبخند تغییر شکل دهد. در تصویر فقط یک صورت خندان دیده می‌شود: یک کودک! اما این خنده‌ای از روی شادی نیست، یعنی آن‌طور که کودکان را در آگهی‌های تبلیغاتی برای پوشک یا شکلات تصویر می‌کنند! کودک از این‌رو می‌خندد که فاسد است!

فقط در نزد نقاشان هلندی است که خنده معصوم می‌شود: مثل دلقک یا کولی اثر هالز. و دلیلش آن است که نقاشان شاخۀ هنری هلند جزو نخستین عکاسان به شمار می‌روند. صورت‌هایی که آنان ترسیم کرده‌اند، فارغ از زشتی یا زیبایی‌اند.

…اما من چگونه می‌توانم توضیح بدهم که چرا نقاشان بزرگ خنده را از قلمرو زیبایی منسوخ کردند؟ روبنس به خود می‌گوید: بی‌شک هر صورتی به آن سبب زیباست که حضور فکر را نشان می‌دهد، حال آنکه در هنگام خندیدن انسان فکر نمی‌کند. اما آیا این واقعاً درست است؟»

***

آیا خنده، اندیشۀ برق‌آسایی نیست که در یک آن به امری مضحک پی برده باشد؟ روبنس می‌اندیشد، نه: انسان در لحظه‌ای که امر مضحک را درمی‌یابد نمی‌خندد؛ خنده پس از آن، همچون واکنشی طبیعی [فیزیکی]، تشنجی که دیگر حاوی هیچ اندیشه‌ای نیست می‌آید. خنده عبارتست از تشنج صورت، و شخص متشنج بر خود حاکم نیست، چیزی که نه اراده و نه عقل است بر وی حاکم شده است. و به این دلیل است که پیکرتراش کلاسیک خنده را مجسم نمی‌کرد. یک موجود بشری را که بر خود حاکم نیست (یک موجود بشری فراسوی عقل، فراسوی اراده) نمی‌توان زیبا انگاشت.

اگر عصر ما بر خلاف روح نقاشان بزرگ، خنده را حالت ممتاز چهرۀ انسان ساخته است، معنایش این است که غیبت اراده و عقل به صورت وضع آرمانی بشر درآمده است.»

میلان کوندرا موضوع لزوم خندیدن را در رمان «جشن بی‌معنایی» پی می‌گیرد و داستانی پر معنی از سلسله رفتارهای بی‌معنی خلق می‌کند. در سراسر این داستان به مخاطب خاطرنشان می‌شود که چگونه با دیدن «پشت خالی زندگی» نباید به تراژدی که برعکس باید

به کمدی رسید. زیرا کمدی برخلاف تراژدی در خود پذیرفتن و انعطاف دارد. چیزی که سخت در زمانۀ ما نیاز جدی آن احساس می‌شود.

بلند بلند خندیدن و البته شرکت در بازی! زیرا روح افسردۀ تراژدی از پوچی به بیهودگی می‌رسد اما کمدی از پوچی شرکت در بازی و هیجان و وابستۀ نتیجه نبودن را می‌خواهد. کمدی برایش مهم نیست که حتماً برنده شود و شکست هم برایش دلیلی برای خندیدن است. مانند شخصیت زوربای یونانی در رمانی به همین نام از نیکوس کازانتزاکیس که وقتی پول ارباب را هدر داد و نتوانست از معدن زغال سنگ استخراج کند با ارباب به رقصیدن ایستاد! بله و پس از این نویسندۀ شهیر یونانی، میلان کوندرا به اهمیت خندیدن پی برد.

خندیدنی با اندیشه نه تنها حالت ظاهری آن:

«این روزها “بی‌معنایی” را زیر نور شدیدتر و روشن‌کننده‌تری می‌بینم. بی‌معنایی، دوست من، جوهر زندگی است. همیشه و همه‌جا با ماست. حتی جایی که کسی نمی‌خواهد ببیندش، حی و حاضر است: در فجایع گوشه و کنار دنیا، در جنگ‌های خونین، در سخت‌ترین مصیبت‌ها. شهامتی بسیار باید تا بتوان در شرایط سخت و غم‌انگیز “بی‌معنایی” را بازشناخت و به اسم صدایش زد. اما بازشناختنش کافی نیست، باید دوست داشتنش را یاد گرفت.»

خب تا اینجا که ربطی به جهان ارزهای دیجیتال و بقیۀ مطالب سایت ارزخبر نداشت. اما این ظاهر قضیه است. من از شما سؤال می‌کنم بین پیش‌بینی‌های تیم دراپر و سخنان وارن بافت کدام به ذات و روح دوران ما نزدیک‌تر است؟ هوشمندان ِ پیشرو به آیندۀ بیت‌کوین دل خوش می‌کنند یا در این زمانۀ پرشتاب و پرجهش با امنیت‌طلبی‌های امثال بافت جلو می‌روند؟

حتا در روح روانشناسی و ادبیات این دوره بر شجاعت، اقدام، کشف سرزمین‌های ناشناخته و ریسک‌پذیری اصرار شده است. مهدی اخوان ثالث می‌گوید:

سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم

وقتی آن‌قدر جهان امروز متحول شده، آیا معنای امنیت‌طلبی و دل خوش کردن به سرمایه‌های دیدنی کمدی تر از کمدی دل بستن به سرمایۀ نادیدنی بیت‌کوین نیست؟ آیا چسبیدن به شیوه‌های سنتی سرمایه‌گذاری و این نوع از عاقلی، دیوانگی نیست؟ نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» می‌گوید: جنون هم در خود مقداری خرد دارد. پولِ آنارشیستی بیت‌کوین که مانند ذات زندگی هیچ چیز پشتش نیست، جنونی خردمندانه و بسیار حساب شده است. سیستمی است که دائماً خودش را ارتقا می‌دهد تا بازی به این زودی‌ها تمام نشود.

من در جذابیت جهانی که با بیت‌کوین در بستری از بلاکچین متولد شد چیزی را می‌بینم که شاید کمتر کسی آن را به عنوان یک امتیاز جدی گرفت. دعوت به یک کمدی اقتصادی! (جنون) اما بخش خردمندانۀ آن کجاست؟ کمدی ساختن از اقتصاد سنتی!

مرد نقابداری که حتا حاضر نشد خودش را نشان بدهد و جایزۀ نوبل اقتصاد بگیرد جهان را به یک بازی همگانی دعوت کرده است. بازیِ پشت کردن به قدرت‌های مرکزی، شکستن بت‌های ریشه دوانیده و اصل را بر اعتماد و همبستگی میان همۀ آدم‌ها گذاشتن.

این سیستم مختص به نهنگ‌ها و ثروتمندان و هیچ اربابی نیست. می‌توان از خرید میلیمتری آن شروع کرد، در استخراج شرکت داشت و حتا بازی‌هایی طراحی شده که بیت‌کوین می‌دهند.

برای خیل مدرک به دست‌هایی که نمی‌دانند به چه درد این دنیا می‌خورند و از بیکاری می‌نالند آموختن و آموزاندن این حوزه نیز راه‌های کسب درآمد را به رویشان می‌گشاید. پس پیش به سوی جست و جوی طلای دیجیتالی در هر کجا و شروع از هر کجا. حتا با دستان خالی.

در پایان، این نوشته را با جمله‌ای از کتاب «داستان مرغک دریا و گربه‌ای که پرواز کردن را به او آموخت» از «لوئیس سپولودا» تمام می‌کنم:

«فقط کسی پرواز می‌کنه، که جرئت پرواز کردن را داشته باشه.»

 

کریپتو گرل

 

دیدگاهتان را بنویسید